در بین راه الاغ بنا کرد به تپیدن و خم خم راه رفتن. مرد آمد نصف هیزم ها را که روی الاغ بود، برداشت و گذاشت پشت شتر. باز مقداری راه که آمدند الاغ خوابید روی زمین. مرد هیزم چین به ناچار آمد تمام هیزمها را از روی الاغ برداشت، گذاشت روی شتر زبان بسته. هنوز کمی راه نرفته بودند که الاغ ، باز خودش را به ناتوانی زد و دراز به دراز خوابید روی زمین. مرد هم آمد پالان و خود الاغ را گذاشت روی شتر بیچاره.

 شتر که اینطور دید ناراحت شد و با خودش گفت: « بلایی به سر این الاغ بیاورم که آن سرش ناپیدا باشد.»‌ در همین موقع به پرتگاهی رسید تکانی به خود داد و الاغ را به ته دره انداخت و هلاک کرد.

منبع:tebyan.net

منبع:سایت تکناز