پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ((ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم)).
پسر ادامه داد : ((ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم اجازه دهید او با ما زندگی کند)).
پدرش گفت: ((ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند)).
پسر گفت: ((نه؛ من می خواهم که او در
خانه ما زندگی کند)). آنها در جواب گفتند: ((نه؛ فردی با این شرایط مو جب
دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او
آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش
کنی)).
در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.
چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده
پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و
آنها مشکوک به خودکشی هستند.
پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.
پسر آنها یک دست و پا نداشت.
حتی زمانی که تردید داریم قلب ما در یقین است.
منبع:سایت تکناز