رافع عسر و حرج می‎رسد انشاء الله 
یعنی آن ختم حجج می‎رسد انشاءالله 
مژده بر منتظران مهدی زهرا بدهید 
عن قریب عصر فرج می‎رسد انشاء الله 
چشمی که داشت تازگی از شبنم نگاه 
در انتظار با گذر لحظه شد عجین 
پر شد تمام ظرف زمان بی حضور تو 
پس کی ظهور می‌کنی ای منجی زمین 
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم 
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم 
سرمایه زکف رفت و تجارت ننمودیم 
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم. 
هر آن کس کار با مولا ندارد 
یقیناً بهره از معنا ندارد 
به غیر از آتش سوزان دوزخ 
مقامی روز وانفسا ندارد 
عزیز فاطمه جانم فدای قلب مغمومت 
فدای آن جمال پشت ابر مکتومت 
عزای جد تو برپاست دعوت می‎کنیم از تو 
بیا در مجلس اهل عزای جد مظلومت 
می شود این رمضان موعد فردا باشد 
آخرین ماه صیام غم مولا باشد 
می شود در شب قدرش به جهان مژده دهند 
که همین سال ظهور گل زهرا باشد 
بنویس که چرا هر چه نامه دادم به او نرسید 
بنویس که یک نفر به دادم نرسید 
بنویس که قرار من و او هفته بعد 
این جمعه که هرچه ایستادم نرسید 
اگر چه صفحه اعمال من سیه رنگ است 
دلم برای تو یا صاحب الزمان تنگ است 
به روی بام تو خوانم اگر چه می‎دانم 
سزای مرغ بد آواز سنگ است 
در سینه دلی به وسعت غم دارم 
بر زخم دلم نیاز مرهم دارم 
هر چیز برای خود فراهم کردم 
در زندگی فقط تو را کم دارم 
چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی 
اشکم شبیه خون جگر شد نیامدی 
گفتم که روز جمعه تو از راه می‎رسی 
مویم سپید و عمرم هدر شد نیامدی 
خستگان عشق را ایام درمان خواهد آمد 
منجی عالم، پناه بی پناهان خواهد آمد 
غم مخور ای فاطمه ای بانوی پهلو شکسته 
مهدیت با شیشه دارو و درمان خواهد آمد 
یکی از جمعه ها جان خواهد آمد 
به درد عشق درمان خواهد آمد 
غبار از خانه های دل بگیرید 
که بر این خانه مهمان خواهد آمد 
به دنبال تو می‎گردم نمی یابم نشانت را 
بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را 
تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست 
بیابان تا بیابان جسته‌ام رد نشانت را 
من به چشم شیعیانم جلوه الله و نورم 
من میان دوستانم، گر چه پندارند دورم 
ملک هستی بحر مواجی بود از شوق و شورم 
دوستان، آماده نزدیک است ایام ظهورم 
برای آمدنت انتظار کافی نیست 
دعا و اشک و دل بی قرار کافی نیست 
خودت دعا بکن ای نازنین که برگردی 
دعای این همه شب زنده دار کافی نیست 
بازهم صحبت فرداست قرارِ ماها 
باز هم خیر ندیدیم از این فرداها 
چقدر پای همین وعده تو پیر شدند 
جگر مادرها موی سر باباها 
کتاب بسته بماند اگر نیایی تو 
رسول خسته بماند اگر نیایی تو 
در مقدس آن خانه‎ای که می‎دانی 
بلی شکسته بماند اگر نیایی تو 
روزی ز سفر ستاره بر می‎گردد 
عشق من و تو دوباره بر می‎گردد 
تردید مکن من مطمئنم فردا شب 
آن دلبر ماه پاره بر می‎گرد 
سالار وقت آمدنت دیر شد بیا 
دل در انتظار فرجت پیر شد بیا 
دیدم به خواب آمدی از جاده های نور 
گفتا دلم که خواب تو تعبیر شد بیا 
عیسی به شمیم نفست روح گرفته 
دل بسته دو صد یوسف صدیق به چاهت 
دل‌های خدایی همه چون گوی به چوگان 
ارواح مکرم همه درمانده جاهت 
ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت 
دل گشته چوگل، سبز به خاک سر راهت 
هم بام فلک پایگه قدر و جلالت 
هم چشم ملک خاک قدم های سپاهت 
بهار سبزِ نورانی نگاهم می‎کنی امشب 
امید روح انسانی نگاهم می‎کنی امشب 
من آن مجموعه عشقم پریشان حال و دلخسته 
که رفته رو به ویرانی نگاهم می‎کنی امشب 
رواق منظر چشم من، آشیانه توست 
کرم نما و فرود آ که خانه، خانه توست 
به لطف خان و خط از عارفان ربودی دل 
لطیفه های عجب زیر دام و دانه توست 
مسیر مسیح بهاران کجاست؟ 
صفا گستر لاله زاران کجاست؟ 
رگ و ریشه لاله از هم گسست 
گل اندیشه سربداران کجاست؟ 
یا این دل شکسته ما را صبور کن 
یا لاأقل به خاطر زینب ظهور کن 
دیگر بتاب از افق مکه ماه ما 
این جاده های شب زده را غرق نور کن 
از هجر تو طبیعت ما گریه می‎کند 
چشم تمام آینه ها گریه می‎کند 
چشم انتظار آمدنت شیر خواره ای ست 
گهواره ای به کرب و بلا گریه می‎کند 
بر چهره پر ز نور مهدی صلوات 
بر جان و دل صبور مهدی صلوات 
تا امر فرج شود مهیا بفرست 
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات 
زیباتر و بالاتری از آنکه به بیتی 
تشبیه به خورشید کنم یا که به ماهت 
سوگند به چشمت که رسولان الهی 
هستند به محشر همه مشتاق نگاهت 
از عرش خداوند الی فرش به هر آن 
هستند همه عالم خلقت به پناهت 
دائم صلوات از طرف خالق و خلقت 
بر روی سفید تو و بر خال سیاهت 
گفتند که تک سوارمان در راه است 
از اول صبح چشممان بر راه است 
از یازده دوازده قرن گذشت 
تا ساعت تو چقدر دیگر راه است 
در سری نیست که سودای سرکوی تو نیست 
دل سودازده را جز هوس روی تو نیست 
سینه غمزده ای نیست که بی روی و ریا 
هدف تیر کمان خانه ابروی تو نیست 
رایحه‎ای ببویمت نرگس خوب روی من 
بگذار تا بجویمت ای همه جست و جوی من 
راز دلم بگویمت ای همه گفت و گوی من 
خون جگر خبر کند قصه مو به موی من 
گل گلزار هستی دلبر ماست 
همان دلبر که او تاج سر ماست 
دریغا چشم ما او را نبیند 
اگر چه دائما اندر بر ماست 
ما عاشق بی قرار یاریم همه 
بر درد فراق او دچاریم همه 
از پای به جای او نخواهیم نشست 
تا سر به قدومش بسپاریم همه
خدا را یک نگاهی سوی ما کن 
زچنگ نفس امّاره رها کن 
کرم کن مهدیا در خدمت خود 
نصیب و روزی ما کربلا کن 
اگر کعبه مطاف خاکیان است 
و یا گر قبله افلاکیان است 
طواف کعبه و سنگ سیاهش 
به گرد مهدی صاحب زمان است 
مقدر کن خدایا انس و جان را 
ظهور مهدی صاحب زمان را 
رسان امشب به داد خلق عالم 
یگانه منجی خلق جهان را 
کند هر کس ز درگاهت گدایی 
ز حقّ حق رسد آخر به جایی 
نبرده بویی از عرفان و معنا 
ندارد آنکه با تو آشنایی 
نباشد بی تو عالم را صفایی 
نه دین را بی تو لایت بهایی 
مگر من دست بر می‎دارم از تو 
تو جانی، دلربایی، مقتدایی 
خال زیبای جمال دلربایت را بنازم 
بوی عطر جانفزای خاک پایت را بنازم 
گر چه سروناز نازد بر قد و بالای نازش 
سرونازم نار کم کن نازهایت را بنازم 

برگرفته از سایت راسخون