پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله فهمید که دخترش زهرا برای حاجتی نزد او آمده بود. روز بعد به خانه ماآمد و گفت: ای فاطمه دیروز چه حاجتی داشتی؟
امیرالمومنین علیه السلام گفتن: یا رسول اللّه! فاطمه آنقدر مشک آب آورده است که حمل آن بر بدنش اثر کرده است و آنقدر آسیا کرده است که دستهایش پنبه بسته است و خانه را نظافت نموده که لباسهایش غبار آلوده شده و از بس آتش زیر ظرف غذا روشن کرده است لباسهایش به گرائیده است من هم به او گفتم: اگر نزد پدرت بروی و از او بخواهی خدمتکاری به تو بدهد از صدمات این کارها نجات خواهی یافت.
او نیز نزد پدر رفت اما دید جماعتی اطراف پدر را گرفته اند از این رو حیا کرد خواسته خود را بیان کند و بدون آنکه سخنی بگوید برگشت.
پیامبر صلی اللّه علیه و آله فهمید که دخترش زهرا برای حاجتی نزد او آمده بود. روز بعد به خانه ما آمد و گفت: ای فاطمه دیروز چه حاجتی داشتی؟
امیرالمومنین علیه السلام گفت: یا رسول اللّه! فاطمه آنقدر مشک آب آورده است که حمل آن بر بدنش اثر کرده است و آنقدر آسیا کرده است که دستهایش پینه بسته است و خانه را نظافت نموده که لباسهایش غبار آلوده شده و از بس آتش زیر ظرف غذا روشن کرده است لباسهایش به سیاهی گرائیده است من هم به او گفتم: اگر نزد پدرت بروی و از او بخواهی خدمتکاری به تو دهد ازصدمات این کارها نجات می یابی.
پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمود: آیا می خواهید چیزی می خواهید چیزی به شما بیاموزیم که از خدمتکار بهتر باشد؟ وقتی در رختخواب رفتید سی وسه مرتبه سبحان اللّه و سی سه مرتبه الحمداللّه و سی و چهار مرتبه اللّه اکبر بگوئید.
فاطمه علیه السلام سه مرتبه گفت: از خدای رسولش راضی شدم. (کشف الغمه، ج 2، ص 97.)
منبع:کتاب قصه های تربیتی چهارده معصوم(ع)محمدرضا اکبری