مردی به پیامبرصلی اللّه علیه و آله عرض کرد یا رسول اللّه! مرا تعلیم ده!
حضرت فرمود: برو و غضب نکن.
آن مرد گفت: همین مرا بس است و به جانب قبیله خود رفت. ناگهان در میان طایفه اش جنگی در گرفت و مسلحانه در برابر یکدیگر صف کشیدند. آن مرد هم که و ضعیف جنگی را مشاهده کرده مسلح شد و در صف جنگاوران ایستاد. آنگاه سخن پیامبر صلی اللّه علیه و آله را بیاد آورد که به او فرمود: غضب نکن. اسلحه را کنار گذارد و به نزد مخالفین قوم خود رفت و گفت: ای مردم هر جراحت و قتل و زدن بی نشانه ای که در افراد شما به عهده من باشد و خونبهای آن را می پردازم.
مخالفین که برای سخنان صلح طلبانه را از او شنیدند گفتند: ما این جریمه را نمی خواهیم. برای شما باشد زیرا ما از شما به این جریمه سزاوارتریم. آنگاه با یکدیگر صلح کردند و با آن کینه از میان رفت. ( اص.ل کافی، باب غضب - سفینة البحار، ج 2، ص 320.)
منبع:کتاب قصه های تربیتی چهارده معصوم(ع)محمدرضا اکبری