تق و تق وتق
بابا جون اومد
از سرکارش
مهربون اومد
دویدم جلو
سلام وسلام
خسته نباشی
گفتم به بابا
دستای بابا
دوباره وا شد
یکی یه دونش
تو دلش جا شد
بوسیدم اون و
از دل و از جون
خستگی پرید
از تنش بیرون
تبیان