جلسه مشاوره ما با بازجویی درباره اطلاعات شخصی و خانوادگی شروع شد. با سؤال از سن و درس و مشق و وضعیت مالی و حقوق ماهانه و میزان رضایت از شغلی که داریم. سؤالهایی یکسان از هر دوی ما که طبعا جوابهای متفاوتی داشت. پرسید: چطور آشنا شدید، چرا فکر میکنید به درد همدیگر میخورید و از آینده زندگیتان چه انتظاری دارید؟ گفتم: دوستی مشترک، ما را به هم معرفی کرده است و با کمی پرسوجو و جلسههای آشنایی فهمیدهام که او همان کسی است که میخواستم. پرسید: چه میخواستی؟ سؤالی که از وقتی ماجرا جدیتر شده بود تا دلتان بخواهد به آن فکر کرده بودم. به همه چیزش؛ بهصورت و لباس و حجابی که همسر آینده باید داشته باشد تا آرام و عمیق بودن و نزدیک بودن عقیدههای مذهبی. از نزدیکی سطح مالی خانوادهها و جغرافیای زندگی تا شباهت علاقهها و تصوراتی که از یک آینده خوب داریم.
روزهای قبل از مشاوره تقریبا همه اینها را از هم پرسیده بودیم و تصویر نسبتا روشنی از هم داشتیم؛ از اینکه الان چند درصد شبیه چیزهایی هستیم که در سر طرف مقابل میگذشت. همیشه واقعیت با ایدهآلها تفاوت دارد. همیشه چیزهایی هستند که میلنگند اما امتیازهایی هم هست که میتوان بقیه خواستهها را با رضایت، قربانی آنها کرد. روزهای قبل از مشاوره انگار پایمان را گذاشته بودیم زمین و داشتیم وضعیت موجود را چک میکردیم. طبق آن ایدهآلها و رؤیاهای قبل از آشنایی. کنار بعضی خواستهها، تیک خورد و کنار بعضیها نه.
نمره میانگین چکلیستهای ما چیزی شد حدود 80-70درصد. برای ما نمره قابلقبول و حتی خوبی بود و رفته بودیم که نمره میانگین را با آقای مشاور چک کنیم. یک دور تند برای او وضعیت زندگی مجردیمان را در سالهای قبل توضیح دادیم و او هم از تجربیات شخصی و توصیههایش برای آینده گفت؛ از اینکه خودش و همسرش هم موقع ازدواج کار میکردهاند اما بهتر است در یک محل کار، همکار نباشیم؛ از اینکه بچههایش حالا خیلی وقت است قدکشیدهاند و مستقل شدهاند و بهتر است ما هم حداکثر 3سال پس از ازدواج بچهدار شویم که آینده زندگی مشترکمان تضمین شود. بعد از 2جلسه 45دقیقهای آقای مشاور یک حکم یک کلمهای داد؛ «خوشبینم». خیالمان راحت شد؟ بله. از قبل جوابش را حدس میزدیم اما حداقل برای خانوادههای نگرانمان این حکم لازم بود؛ انگار کسی نقطه پایانی گذاشته باشد روی تحلیلهای چندماهه ما؛ روی آن ایدهآلهایی که در سر ما میگذشت و واقعیتهایی که روبهروی ما بود؛ جنگی که در ازدواج، به صلح تبدیل میشود؛ به یک رضایت دو طرفه شیرین.
همشهری