اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان ولرزان،دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین وآسمانرا واژگون،مستانه می کردم

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان
سرا پای وجود بی وفا معشوق را پروانه می کردم

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
بعرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که می دیدم عزیز نا بجایی، ناز بر یک ناروا خاری می فروشد
گردش این چرخ را وارانه،بی صبرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد!
وگرنه من بجای او چو بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم

عجب صبری خدا دارد…