غمین و خسته و شب زنده دار می خواهی؟

 

چه کرده ام که ز ِ چشمت چو چشم بد دورم؟

 

بس است ؟ یا که مرا باز خوار می خواهی؟

 

مرا ز ِ بهر چه ای آفتاب صبح امید

 

به مجمر غمت اسپندوار می خواهی؟

 

خزان مساز و فنا گلشن امید کسی

 

اگر به باغ دل خود بهار می خواهی

 

مکن شکسته ز غم ،شاخ آرزوئی را

 

اگر به شاخه امید بار می خواهی

 

جهان چو آب گذر می کند ، چرا که مرا

 

در این دو روزه چنین بی قرار می خواهی ؟

 

به حرف ِ زشت بدان ، ماه من نگاه مکن

 

گر ابر بر اریکۀ اقبال یار می خواهی

 

به عدل کوش و به ناحق درون کس مخراش

 

اگر به درگه حق اعتبار می خواهی

 

جهان به شاه و گدائی وفا نکرد

 

مگر به غیر محبت چه کار می خواهی؟

 

پایگاه فرهنگی هنری تکناز