دیوانگی و جنون هم خدایی داشت بنام مانیا. مانیا چون خودش خدای دیوانگی بود طبیعتا عقل درست و حسابی هم نداشت و بیش از حد شراب خورده بود. دیوانه باشی، مست هم شده باشی. چه شود!
خدایان از هر دری سخنی میگفتند تا اینکه نوبت به آفریدیته رسید که
خدای عشق بود. حرفهای خدای عشق به مذاق خدای جنون خوش نیامد و این دیوانه
عالم ناگهان تیری را در کمانش گذاشت و از آنسوی مجلس به سمت خدای عشق
پرتاب کرد. تیر خدای جنون به چشم خدای عشق خورد و عشق را کور کرد.
هیاهویی در مجلس در گرفت و خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند. زئوس
خدای خدایان مدتی اندیشه کرد و بعد به عنوان مجازات این عمل، دستور داد که
چون خدای دیوانگی چشم خدای عشق را کور کرده است، پس خودش هم باید تا ابد
عصا کش خدای عشق شود. از آن زمان به بعد عشق هر کجا میخواهد برود جنون
دستش را میگیرد و راهنماییاش میکند.
به همین دلیل است که میگویند
عشق کور است و عاشق دیوانه و مجنون میشود. پس تیر و قلب و نقش این دل
تیر خورده ای که میبینید ریشه در اسطوره های یونان باستان دارد.
بعدها رومیان باستان آیین و اسطوره های یونانیان را پذیرفتند و تنها نام
خدایانشان را عوض کردند. در افسانههای روم باستان زئوس را ژوپیتر، خدای
جنون را ارا و خدای عشق را ونوس مینامیدند.
در نتیجه به باور آنها ارای دیوانه چشم ونوس زیبا را کور کرد.
عشق واقعا جنون است اما اگر دو طرفه و واقعی باشد لذتی دارد که مپرس. ولی عشق یکطرفه انسان را پریشان و خوار و حقیر میکند.