زمین دلتنگ و مهدی بی قرار است
فلک شیدا پریشان روزگار است
دلا آدینه شد دلبر نیامد
غروب انتظارم سر نیامد
ما مست علوفهایم مردن بهتر
بی برگ و شکوفهایم مردن بهتر
از غیبت طولانی تان شد معلوم
ما مردم کوفهایم مردن بهتر
مردان که به هنگام خطر گرد آیند
سرباز صفت به یک خبر گرد آیند
مظلوم تویی که سال ها منتظری
تا سیصد و سیزده نفر گرد آیند
مردم دیده به هر سو نگرانند هنوز
چشم در راه تو صاحب نظرانند هنوز
لاله ها شعله کش از سینه داغند به دشت
در غمت همدم آتش جگرانند هنوز
کی شود در ندبه های جمعه پیدایت کنم
گوشهای تنها نشینم تا تماشایت کنم
می نویسم روی هر گل نام زیبای تو را
تا که شاید این شب جمعه ملاقاتت کنم
این روزها که حرف از مختار میشود
بدجور دلم طلب دیدار میشود
ای منتقم بیا که به عالم نشان دهیم
شیعه عزیزست و جز او خوار میشود
کاش از لطف شبی یاد زما میکردی
یاد از عاشق افتاده ز پا میکردی
کاش بیمار فراقت که ز پا افتاده
با نگاه ملکوتی تو دوا میکردی
لحظه لحظه بوی ظهور میآید
عطر ناب گل حضور میآید
شیر مردی از قبیله عشق
ساده و سبز و صبور میآید
ای آخرین توسل سبز دعای ما
آیا نمی رسد به حضورت دعای ما
شنبه دوباره شنبه دوباره سه نقطه چین
بی تو چه زود میگذرد هفته های ما
تا کی برای چشمت آذین کنم جهان را
قلبم شروع کرده عمداً تکان تکان را
باران ترانه اش را با لحن غم نخواند
باشد عوض کنی تو تقدیر آسمان را
سلامی بر رخ شاه دو عالم
رخ پنهان شده از دیدگانم
سلامی از ته این اشک هایم
نثار قدوم تو ای انتظارم
آن فرقه که تیشه به نخل فدک زدند
بر قلب پاک ختم رسولان نمک زدند
مهدی بیا ز قاتل مادر سؤال کن
زهرا چه کرده بود که او را کتک زدند
ای منتظران گنج نهان میآید
آرامش جان عاشقان میآید
بر بام سحر طلایه داران ظهور
گفتند که صاحب الزمان میآید
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت
از انعکاس ساده رنگین کمان نوشت
این یک حقیقت است که بی تو بهار من
باید چهار فصلِ زمان را خزان نوشت
ای دل شیدای ما گرم تمنای تو
کی شود آخر عیان طلعت زیبای تو
گرچه نهانی ز چشم دل نبود ناامید
میرسد آخر به هم چشم من و پای تو
یاسمن چهره بیاراست بیا
شور در گلکده برپاست بیا
ای دوای همه علت ها
دیده از عشق تو بیناست بیا
دیری ست که ما منتظر روی تو هستیم
ما بند نجابت به تن اسم تو بستیم
دیری ست که دلداده ما خانه نشین است
جای قدمش، بوسه به صد چاک زمین است
تو میآیی و دست های مرا
پر از عطر یاس و سحر میکنی
تو میآیی و لحظه های مرا
از احساس گل تازه تر میکنی
ما بی تو تا دنیاست، دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای سایه سار ظهر گرم بی ترحم
جز سایه دستان تو جایی نداریم
ای افسر چرخ، خاک راهت
وی عرش، غبار بارگاهت
ای خاتم اوصیا کز اوّل
شد خاتم انبیا گواهت
ای کاش که انتظار معنا میشد
بی تابی جویبار معنا میشد
وقتی که سحر شکوفه صبح دمید
با آمدنت بهار معنا میشد
بگذار بگویمت دلم غم دارد
یک عالمه اشک و آه و ماتم دارد
عجل به ظهور، عصر آدینهها
ای یوسف فاطمه تو را کم دارد
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که هر جمعه به یادت
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
عاقبت یک روز مغرب، محو مشرق میشود
عاقبت غربی ترین دل نیز، عاشق میشود
شرط میبندم زمانی که نه دور است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق میشود
مهدیا منتظرانت همه در تاب و تبند
همه اهل جهان، جمله گرفتار شبند
چو بیایی غم و ظلمت برود از عالم
شاد گردد دل آنان که گرفتار غمند
طعنه از دشمنت ای دوست شنیدن تا کی
به بدن پیرهن صبر دریدن تا کی
یپش رو بودن و روی تو ندیدن تا کی
بار هجران تو بر دوش کشیدن تا کی
هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و لشکر است
پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشکر است
با خبر باشید ای چشم انتظاران ظهور
آخرین سلطان عالم از همه تنهاتر است
سر راهت در انتظارم
برده هجرت صبر و قرارم
جز ظهورت ای گل زهرا
به خدا حاجتی ندارم
ای سبز پوش کعبه دل ها ظهور کن
از شیب تند قله غیبت عبور کن
درد فراق روی تو ما را زغصه کشت
چشم انتظار عاشق خود را صبور کن
زنده کن شوق دعا را شبی
سرشار کن از خویش ما را
ببین چشم انتظاران بهاریم
پر از آیینه کن تقویم ها را
ارباب زمین، امیر مریخ بیا
تا نخل ستم بر کنی از بیخ بیا
از قول همه منتظران میگویم
ای پیرترین جوان تاریخ بیا
یک عمر میله های قفس را شمردهام
با شوق دست های تو یا ایها العزیز
من سوگوار بر سر هر دار میروم
شاید شوم فدای تو یا ایها العزیز
هر هفته تلخ آمد، رد شد، نیامدی
خورشید زیر سایه، لگد شد نیامدی
بغضم شکست تکه ابری بباردت
آب از گلوی حوصله رد شد نیامدی
نازم آن رعنا قدت را، خال رویت را، لبت را
با غم غیبت چه سازی روزهایت را، شبت را
ای گل نرگس کجایی، دردمندان را دوایی
گوشه چشمی نمایی این مریضان غمت را
آقا نگاهت جای آهوهاست، میدانم
دستان پاکت مثل من تنهاست، میدانم
آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد
جای دل تو وسعت دریاست، میدانم
کاش میشد که منم لایق دیدار شوم
از همه دل کنم، از غیر تو بیزار شوم
کاش میشد که نقاب از رخ خود برداری
روی تو بینم و آن گه به سر دار شوم
ای دل از من بگو آن دلبر جانانه را
گاه گاهی یاد کن این خسته دیوانه را
جای او در خانه دل باشد و ما غافلیم
در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را
با توام ای دشت بی پایان سوار ما چه شد
یکه تاز جاده های انتظار ما چه شد
آشنای لافتی الا علی اینجا کجاست
صاحب لا سیف الا ذوالفقار ما چه شد
اذان جمکران شوری به پا کرد
دلم را از غم عالم جدا کرد
مرا با رمز غیبت آشنا کرد
صبا را گشته بودم محرم راز
برگرفته از سایت راسخون