چشمه های نور را از دیده جاری می‎کنیم 
تا بیایی جمعه ها را بی قراری می‎کنیم 
در شقایق زارها با اشک سرداران عشق 
رد پای خسته ات را مشکباری می‎کنیم 
لطف کن دست من از دامن خود دور مکن 
این قدر ناز به این عاشق مهجور مکن 
میل دارم به رکاب تو ملازم گردم 
اشتهای من دل سوخته را کور مکن 
کشتی شکسته‎ایم نجات غریق کو؟ 
ناجی ما ز بحر مخوف و عمیق کو؟ 
از غصه فراق رسیدست جان به لب 
شریک قصه و یار شفیق کو؟ 
جان ما آمده از هجر تو بر لب باز آ 
روز ما بین که بود تیره تر از شب باز آ 
ای امید دل صدیقه کبرا عجّل 
ای زداینده غم از دل زینب باز آ 
بدم در جان، دم رحمانیت را 
عیان کن چهره پنهانیت را 
به لب جانم رسید از حسرت تو 
نشانم ده رخ نورانیت را 
مُردم وآخر ندیدم روی نیکوی تو را 
گوش من نشنید جانا صوت دلجوی تو را 
سرمه‎ای با دست خود بر هر دو چشمانم بکش 
نور تا گیرد دو چشمم بنگرم روی تو را 
بیمار گشته است قلوب از عیوب ما 
دانیم گشته سد دعاها ذنوب ما 
یا غافرالذنوب گناهان ما ببخش 
وانگه رسان ظهور طبیب قلوب ما 
امروز غریب آل احمد مهدی است 
یکتا گل بوستان سرمد مهدی است 
ویرانگر مسلک و مرام باطل 
احیاگر آیین محمد مهدی است 
خوشا چشمی که بیند روی ماهت 
خوشا جانی که گردد خاک راهت 
روا باشد دهد جان عاشق تو 
اگر افتد به روی او نگاهت 
مرا غیر از تو امیدی به کس نیست 
یقیناً غیر تو کس داد رس نیست 
خدا را ای که مُردم در فراقت 
دگر آیا زمان هجر بس نیست 
عاقل نبود هر آن که مجنون تو نیست 
مجنون نبود هر آن که مفتون تو نیست 
مؤمن نبود کسی که نشناخت تو را 
شاکر نبود کسی که ممنون تو نیست 
دوای درد ما تنها ظهور است 
ظهوری کاندر آن فیض حضور است 
هر آن کس کو بود غافل زیادش 
دو چشم باطنش و الله کور است 
بیا ای صاحب عصر و زمانه 
قدم کن رنجه و بر چشم ما نِه 
سر ما گوی چوگان تو ای دوست 
دل ما تیر عشقت را نشانه 
ما عاشق فهم و ادب و معرفتیم 
ما خاک قدوم هر چه زیباصفتییم 
از زشتی کردار دگر خسته شدیم 
محتاج دو پیمانه می‎معرفتیم 
ای نسیم سرخوشی که از کرانه ها عبور می‎کنی 
و ای چکاوکی که کوچ تا به جلگه های دور می‎کنی 
ای راهیان گر از دیار یار ما عبور می‎کنید 
پرسشی کنید از او که ای بهار کی ظهور می‎کنی 
دلم هوای تو کرده هوای آمدنت 
صدای پای تو آید صدای آمدنت 
بهار با تو بیاید به خانه دل ما 
قدم به خانه ما نِه صفای آمدنت 
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشیم 
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشیم 
هر چند امید بسته دنیا نیم اما 
دلبسته یاران خراسانی خویشیم 
ای پری رو ز چه رو، روی نشانم ندهی 
مویی از طره گیسوی نشانم ندهی 
دلم از هجر رخت سوخت خدا را ز چه رو 
جلوه‎ای زان رخ دلجوی نشانم ندهی 
ای آفتاب هستی‎ ای شور عشق و مستی 
باز آ بخوان کلامی زان معجز الهی 
ای دیده ها به راهت ‎ای قائم هدایت 
تا کی کنم حکایت شرح غم جدایی 
نیمه شب صورت خود را به خدا خواهم کرد 
از خدا خواهش دیدار تو را خواهم کرد 
تا که جان دارم و از سینه نفس می‎آید 
به تو و مهر تو ای دوست وفا خواهم کرد 
گلها همه با اذن تو برخاسته‌اند 
از بهر ظهور تو خود آراسته‌اند 
مردم همه در لحظه تحویل حتماً 
اول فرج تو از خدا خواسته‌اند 
هجران جانان تا به چند آن یار کو آن یار کو؟ 
در جمکران قلب من دیدار کو دیدار کو؟ 
ای عاقلان دیوانه‌ام، زنجیر زلف یار کو؟ 
بر شعله های شوق دل، پروانه دلدار کو؟ 
نه در این کوه صدایی نه در این دشت غباری 
نه به این روز امیدی نه از آن دور سواری 
تا کنیم عزم خود جزم به یاری سواری 
برس ای عشق به داد دل ما چشم به راهان 
وقتی بیایی نسل طوفان در رکابت 
جنگل به جنگل این سواران در رکابت 
وقتی بیایی آسمان نوشان خاکی 
آتش نَفَس، بی مرگ مردان در رکابت 
یا علی جانم به قربانت بگو مهدی کجاست؟ 
بوسه‌ام تقدیم دستانت بگو مهدی کجاست؟ 
گاه گاهی جمعه ها دل بی قراری می‎کند 
می‎شوم این هفته مهمانت بگو مهدی کجاست؟ 
امشب نشسته بر دلم غم‌های عالم 
بی تو گذشت این جمعه هم آقای عالم 
این جمعه هم از تو خبر حتی نیامد 
شب آمد و من ماندم و غم‌های عالم 
چه عاشق می‎شوم وقتی که تنها می‎شوم با تو 
و چشمان تو را محو تماشا می‎شوم با تو 
تو را از چشم های من نهان کردند و می‎دانند 
همین امروز و فردا باز پیدا می‎شوم با تو 
کاش می‎شد اشک را تهدید کرد 
مدت لبخند را تمدید کرد 
کاش می‎شد در میان لحظه ها 
لحظه دیدار را نزدیک کرد 
عید است ولی بدون او غم داریم 
عاشق شده‎ایم و عشق را کم داریم 
ای کاش که این عید ظهورش برسد 
این گونه هزار عید با هم داریم 
نخواهم گل که گل بی اعتبار است 
تمام سر آن فصل بهار است 
تو را خواهم من از گل های عالم 
که بوی تو همیشه ماندگار است. 
ای طبیبا به سر بستر بیمار بیا 
بهر دلداری دلسوخته زار بیا 
تو که دل را به نگاهی بربودی 
به پرستاری بیمار دل افکار بیا 
بود محرابم ابروی تو ای دوست 
نمازم جانب کوی تو ای دوست 
اگر حبل المتین فرموده قرآن 
نباشد غیر گیسوی تو ای دوست 
از فراقت به جوانی همگی پیر شدیم 
بی تو از وادی دنیا همگی سیر شدیم 
بی خود از حادثه عشق تو دیوانه و مست 
عاشق کوی تو گشتیم و زمین گیر شدیم 
از انتظار خسته‌ام و یا دلم گرفته است 
تو مدتی ست رفته ای بیا دلم گرفته است 
نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود 
گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است 
این جمعه هم گذشت تو اما نیامدی 
ای روح آسمانی دریا نیامدی 
ای از تبار آینه ها ای حضور سبز 
ای آخرین ذخیره طه نیامدی 
بوی عطر یاس دارد جمعه ها 
وعده دیدار دارد جمعه ها 
جمعه ها دل یاد دلبر می‎کند 
نغمه یابن الحسن سر می‎کند 
باز هم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم 
باز از دوری تو خسته و درمانده شدم 
باز هم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم 
باز از بی خبری های دلم نالیدم 
دوباره جمعه شد، امن یحیب می‎خوانم 
نیامدی و من اینجا غریب می‎مانم 
به جان خسته رمق نیست شکوه ها دارم 
تو خسته ای ز من آقا عجیب می‎دانم 
غیر از تو مرا دلبر و دلدار نباشد 
دل نیست هر آن دل که تو را یار نباشد 
شادم که غم هجر تو گردیده نصیبم 
بهتر زغم هجر تو غمخوار نباشد 
از نو شکفت نرگس چشم انتظاریم 
گل کرد خار، خار شب بی قراریم 
تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو 
دیدم هزار چشم در آیینه کاریم 

برگرفته از سایت راسخون