جدایی خضر(ع) و موسی (ع

خضرگفت: تو تحمل آن چه را خداوند به من آموخته نداری و نمی توانی صبر کنی. حضرت موسی گفت: خواهی دید که صبر می کنم.

 آن ها سوار قایق شدند. حضرت حضر شروع کرد به شکستن تخته قایق. حضرت موسی گفت: چرا قایق را می شکنی؟ می خواهی مسافران را غرق کنی؟ حضرت خضر نگاهی به حضرت موسی کرد و گفت: دیدی به تو گفتم که نمی توانی در این سفر با ما همراه باشی؟ حضرت موسی قولی را که داده بود به خاطر آورد. برایش بسیار سخت بود که در برابر کارهای عجیب و غریب حضرت خضر هیچ نپرسد، اما باید ساکت می نشست و منتظر می ماند.

قایق کم کم به ساحل رسید و مسافران پیاده شدند . حضرت موسی و حضرت خضر مدتی پیاده رفتند تا به یک آبادی رسیدند . گرسنه و خسته بودند. در آن آبادی هیچ فروشنده و نانوایی نبود. مردم آبادی هر کس خودش گندم کمی کاشت گندم ها را با آسیاب دستی آرد می کرد و نان می پخت. مردم آبادی با دیدن حضرت خضر و حضرت موسی با تعجب به آن ها نگاه کردند.

انگار اولین بار بود که غریبه می دیدند. حضرت خضر به مردی که از یکی از کوچه ها می آمد سلام کرد و گفت: ما گرسنه ایم. ممکن است به ما غذا بدهید؟ مرد بدون آن که جوابی بدهد زود از آن جا گذشت. حضرت موسی و حضرت خضر با تعجب به هم نگاه کردند. 
حضرت خضر به مرد دیگری گفت: گرسنه ایم. به ما غذایی بدهید. ما پولش را به شما می پردازیم. اما اونیز به آن ها غذایی نداد.

حضرت موسی پیش خودش فکر کرد چه مردم خسیسی. خواستند از روستا بیرون بروند. در آخر روستا باغی بود که دیوار گلی و قدیمی داشت. یکی از دیوارها در حال خراب شدن بود. حضرت خضر آبی آورد و گلی درست کرد و دیوار فرسوده را تعمیر کرد. حضرت موسی خواست بپرسد: چرا؟ اما نپرسید. فقط به حضرت خضر گفت: آن ها که به ما غذا ندادند کاش برای کاری که انجام دادی مزدی از اهل آبادی می گرفتی.

حضرت خضر سری تکان داد یعنی نه. حضرت موسی پیش خودش گفت: چه قدر سخت است آدم کارهایی را که دلیلش را نمی داند تحمل کند. آن ها وقتی از روستا بیرون آمدند به حضرت خضر گفت: این چه کارهایی بود که امروز انجام دادی؟

در قایق نشستیم. تخته قایق را شکستی. با این که قایق ران از ما کرایه نگرفت. امروز هم از اهل این آبادی غذا خواستیم به ما ندادند اما تو برایشان دیوار ساختی. حضرت خضر لب خندی زد و گفت: دیدی گفتم تو نمی توانی  کارهای من را تحمل کنی؟ اکنون هنگام جدایی من و تو رسیده است.

جدایی خضر(ع) و موسی (ع

تبیان