نذر کردم تا بیایی هرچه دارم مال تو 
چشم‌های خسته پر انتظارم مال تو 
یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو 
آرزویم هیچ، قلب بی‌ قرارم مال تو 
اللّهمّ عجّل لولیک الفرج
قائم آل نور یا مهدی 
عطر سبز حضور یا مهدی 
تا همیشه صبور می‌مانیم 
در هوای ظهور یا مهدی 
گفتم که شیعیانت در رنج و در عذابند 
گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم 
گفتم که چشم شیعه گریان بود به راهت 
گفتا که من همیشه به دیده اشک دارم 
ای دل بشارت می‌دهم خوش روزگاری می‌رسد 
یا درد و غم طی می‌شود یا شهریاری می‌رسد 
ای منتظر غمگین مشو قدری تحمل بیشتر 
گردی به‌پا شد در افق گویی سواری می‎رسد 
مهدیا منتظرانت همه در تاب و تبند 
همه‌ی اهل جهان، جمله گرفتار شبند 
چو بیایی غم و ظلمت برود از عالم 
شاد گردد دل آنان که گرفتار غمند 
اگر آن سبز قامت رو نماید 
در باغ خدا را می‌گشاید 
تنم را فرش کردم تا بتازد 
دلم را نذر کردم تا بیاید 
کجایی ای تب طوفانی زمین، ای مرد 
تو را قسم به پریشانی‌ام، بیا برگرد 
بیا حضور درخشان واپسین خورشید 
بیا طلیعه‌ی آرامش هزاران درد 
روزی برسد سیاهی از شب برود 
روزی که سپیده در رکابت بدود 
ای دوست! اگر جمعه نشد شنبه بیا 
تا شنبه به یمن قدمت جمعه بیا 
دل از ما برد و روی از ما نهان کرد 
خدایا با که این بازی توان کرد 
تا کسی رخ ننماید نبرد دل ز کسی 
دلبر ما دل ما برد به ما رخ ننمود 
آقا تو را به حرمت مولایمان علی 
آقا تو را به حرمت زهرا ظهور کن 
آخر کجایی ای گل خوشبوی فاطمه 
برگرد و شهر را پر امواج نور کن 
جمعه یعنى یک غزل دلواپسى 
جمعه یعنى گریه‌هاى بى کسى 
جمعه یعنى روح سبز انتظار 
جمعه یعنى لحظه‌هاى بى قرار 
جهان در حسرت آیینه مانده است 
گرفتار غمی، دیرینه مانده است 
شب سردی است بی تو بودن ما 
بگو تا صبح چند آدینه مانده است 
تو از دیار کدامین ستاره می‌آیی؟ 
که گفته‌اند که با یک اشاره می‌آیی؟ 
بیا که خلوت چشمم هنوز بارانی‌ست 
به خواب دیده‌ام آیا دوباره می‌آیی؟ 
هوای عشق بد شد، کی می‌آیی؟ 
هزاران جمعه رد شد، کی می‌آیی؟ 
به جرم این همه چشم انتظاری 
دلم حبس ابد شد، کی می‌آیی؟ 
ما منتظریم از سفر برگردد 
امید رهایی بشر برگردد 
یک عمر نشسته ایم با این امید 
تا صبح دمی، روح سحر برگردد
جهان در حسرت آیینه مانده است 
گرفتار غمی دیرینه مانده است 
شب سردی است بی تو بودن ما 
بگو تا صبح چند آدینه مانده است
ستم، آشوب نامردی زیادست 
غم و اندوه بی دردی زیادست 
دل من خوب می داند پس از این 
امید این که برگردی زیادست
تو و چشم انتظاری تا قیامت 
و درد بی نشانی تا قیامت 
دعا کن زودتر آقا بیاید 
که در غربت نمانی تا قیامت
با هرچه غریبه، مهربانی ای دوست 
خورشید زمین و آسمانی ای دوست 
آنان که به چشمان تو ایمان دارند 
گویند که صاحب الزمانی ای دوست
می آید از انتهای دنیا از ماه 
چشمان فرشتگان عاشق در راه 
زیبایی رویش از پری افزون است 
لاحول و لاقوة الاّ باللّه 
غزل مرد مسافر! زود برگرد 
بیا ای مهدی موعود! برگرد 
اگر روی تو را بینم، قبولم 
وگرنه می شوم مردود، برگرد 
غبار غم گرفته خانه ام را 
شکسته این دل دیوانه ام را 
بیا فانوس چشمت را بیاور 
که تا روشن کند کاشانه ام را 
مرا از شرمساری ها رها کن 
ز دست بی قراری ها رها کن 
بیا یک صبح آدینه دلم را 
از این چشم انتظاری ها رها کن 
در آینه ها، زلال نورش جاری است 
در مسجد جمکران، حضورش جاری است 
در خلوت عشّاق دل افروخته نیز 
انوار دل آرای ظهورش جاری است 
صد قافله دل، به جمکران آوردیم 
رو جانب صاحب الزمان آوردیم 
دیدیم که در بساط ما آهی نیست 
دامن دامن اشک روان آوردیم 
آنان که به جمکران صفا می بینند 
در خلوت دل، نور خدا می بینند 
عشاق دل افروخته در پرده اشک 
بی پرده، تو را، تو را، تو را می بینند 
امشب به جنون کشیده میلم، برگرد 
ای جاری ندبه در کمیلم، برگرد 
بی تو، شب تاریک مرا نوری نیست 
برگرد ستاره سهیلم، برگرد 
بهاران با من شیدا نوا داد 
نوا از روشن آیینه ها داد 
خدایا این نوا با من چها کرد 
نمی دانم ز من دل برد یا داد 
مرا لاله، پیام عشق و خون داد 
پیام از واژه های واژگون داد 
کفن پوشی ز دشت سرخ لیلی 
به مجنون بلا درس جنون داد 
با یاد تو، غم نامه مولا خواندیم 
از غربت مادر تو زهرا خواندیم 
ما را کشد این غم که نماز خود را 
در مسجد جمکران فُرادا خواندیم 
به یاد تو کران تا بی کران دل 
برایت می تپد هفت آسمان دل 
کدامین جمعه می آیی؟ که از شوق 
کنم تقدیم تو صد جمکران دل 
نمی بینم جهانت را فراموش 
زمین و آسمانت را فراموش 
تو می آیی، نخواهد کرد هرگز 
دل من جمکرانت را فراموش 
هم روی تو را طاقت دیدار کم است 
هم چشم مرا جرئت این کار کم است 
من کمتر از آنم که تو را درک کنم 
آگاهی من ز عشق بسیار کم است 
خم های خلوص با تو گرم جوشند 
مستان شب از ترنمت مدهوشند 
وقتی که نماز صبح را می خوانی 
از شرم، ستاره های شب خاموشند 
ای با نفس نسیم، نامت جاری 
صد چشمه نور در پیامت جاری 
تا ظهر ظهور حضرت مهدی باد 
پیوسته به گوش جان، کلامت جاری 
تو آرامی، تو آشوبی، تو خوبی 
تو می آیی که زشتی را بروبی 
تو چون ماهی، ولی کاهش نداری 
تو خورشیدی، ولیکن بی غروبی 
ببین اشکی که در هر لحظه جاری است 
از آن چشم قشنگت یادگاری است 
برای مقدم سبز تو ای خوب 
تمام صحن دل آیینه کاری است 
نگاهت آبروی روزگار است 
نباشی، سهم دلها انتظار است 
چو آیی با سبدهای طراوت 
تمام فصل ها، فصل بهار است 
ای کاش شبی ظهور می کرد بهار 
از کوچه دل عبور می کرد بهار 
من زردترین قصه عشقم، ای کاش 
یک لحظه مرا مرور می کرد بهار 
دل تشنه حرف های دریایی توست
محتاج تو و دعای دریایی توست 
ای رود زلال مهربانی دیری است 
دل منتظر صدای دریایی توست 

برگرفته از سایت راسخون