بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان

سفر

بی تردید از حیث علمی، ملاک و مبنای تعریف واژگان، در ادبیات هر ملتی تفسیر می شود و خارج آن، هرگونه رأی  دیگری فاقد اعتبار است!

اگر "ناصرخسرو" را در کنار سعدی و حافظ و مولانا و فردوسی، یکی از مشاهیر و استوانه های کم نظیر ادبیات سرزمینمان بدانیم، او در تعریف مصداق بی حیائی، چنین تعبیر می کند: 

شرم از اثر عقل و اصل دین است 

دین نیست ترا گر ترا حیا نیست  

در واقع  ناصر خسرو  به وضوح بیان می کند که ریشه "بی حیایی" ناشی از بی دینی است ! و ریشه "شرم" نیز برگرفته از عقل و دین است! 

به تعبیر خیلی صریح و شفاف می گوید: دین و حیا و شرم، لازم و ملزوم یکدیگرند و ثمره بی دینی،  بی حیایی و بی شرمی است. 

البته حتما عنایت دارید که این تعابیر از من نیست و اگر کسی هم محتملاً تَکدُّری بیابد، نباید از من خُرده بگیرد بلکه باید از فرهنگ و ادبیات کهن این سرزمین برنجد  که چرا با خواسته و معیار او همسان نیست! مُراد و منظور همان ادبیات ارجمند پارسی و دیرینه ایی است که برای هر ایرانی شریفی محترم است.

این تعبیر البته در تصریحات قرآنی نیز جایگاه ارجمندی  دارد و جالب اینکه خداوند به صراحت عجیبی افراد بی دین را "بی عقل" می شمارد! آنجا که احوال  اهل جهنم را بر می شمرد، می فرماید:

لو کُنَّا نَسمَع اَو نَعقل ما کُنّا فی اصحاب السَّعیر 

می فرماید؛ أهل جهنم خواهند گفت که اگر "عقل" داشتیم، جهنمی نمی شدیم! 

و همه ما می دانیم که طبق معیارهای دینی، اهل جهنم چه کسانی اند! همان افراد بی دین!

بنابر این نقل،  و مستندات ادبی، اگر به یک انسان لااُبالی و بی دین، اتلاق "بی حیا"، "بی شرم" یا "بی عقل" شود منطقاً نباید عصبانی شود و منطقاً نباید واکنش بدی نشان دهد! 

چون این حقیقت را آفریننده او و فرزانگان و حُکمای سرزمین اش برای باز شناسی و تمیز شرافت از سست مایگی بیان کرده اند.

گرچه معتقدم این تعابیر واژگان محترمی نیست و بیان آن در عرف جامعه روا نمی باشد اما گاهی خوب و لازم است تا شناختی از معیارها، مبانی، چرایی و ریشه جان یافتن این گونه تعابیر در فرهنگمان داشته باشیم. این  عبارات، ملاک های شفافی از ادبیات ما  و تصریحات قرآنی است که بدون هیچ دخل و تصرفی تقدیم شد تا شاید بدون تعصب و فارغ از موضع گیری های سطحیِ برخی افراد نارس که اساساً گوشی برای شنیدن ندارند و همیشه فریاد مخالفت شان بلند است، اما این بار بیاییم بی حاشیه  و بی آنکه یکدیگر را به اتهام  و قضاوت نشانیم، خلوتی بسازیم و سفری به درون کنیم و با درنگی ژرف به خود نهیب زنیم که؛ واقعاً من در کجای قصه زندگی ام ایستاده ام ؟!  و چقدر رفتار، کلام، لباس، حجاب، لُقمه، غیرت و عفت و ناموس من، با مبانی اصیل ایرانی سازگار است!

واقعاً نسبت من با دینم که همه معیارهای پایبندی به آن صریح و شفاف است چیست؟

تکلیفم حداقل با خودم روشن باشد که چقدر منافق صفتم و نان به نرخ روز خور! و چقدر یک رنگ و صادق؟!

آیا نکند من هم از جماعتی ام که جلوی دوربین به خاطر نانِ  روز، خوش حجاب و پُشت دوربین به خاطر شامِ شب، بد حجاب! 

جلوی دوربین ها و پُشت میکروفون ها و هر جا  که رُخ می کند، خود را وامدار و عاشق و شیفته و سینه چاک مردم سرزمینم نشان دهم  و جایی که قُماشی برایم کَف و سوتی می زنند و محفل خوش رقصی برپاست، با رفتارم به همه احترامات و اعتقادات همین ملت متدین کشورم  بی ادبی و پشت کنم!

درنگی کنم که اگر سری در سرها دارم و شهرتم مرهون ثروت و سرمایه و رسانه و ورزش و سینمای مسلمین است، ریشه برکشیدنم را قدر بشناسم! 

مبادا بی ادبی کنم و به همین نمک بر کام گرفته از سفره مردم  کشورم، بی حرمتی کنم و نمک دان  احساس و باورشان را بشکنم که اگر چنین شد، با هیچ شرافت و مروّتی نمی سازد! 

به قول حافظ ؛

آنکس که نمک خورد و نمکدان بشکست

پیش رندان حقیقت سگ به از اوست!

خوب است گاهی به پشت سر خود نگاه کنیم،افراد عاقل  با نگاه  به گذشته، مراقبند تا مبادا از فرصت باقیمانده  عمر برای نجات شان بهره نگیرند!

همه ما که خود را اگر عاقل هم می پنداریم، خوب است تا تامل کنیم که  من نیز آیا  فرصت های محدود پیش رو را قدر می شناسم ؟

مبادا که بواسطه بی توجهی مان،  توسط آدم های بی مایه، سست اندیشه و سطحی که  گاه  ما را در پوستین دروغینی از فرهنگ و ادب و هنر به بی هویتی و بی دینی و بی غیرتی  دعوت و اِغوا می کنند، فریب بخوریم! تردید نکنید که آنها نه بر عهد حرمت به فرهنگ و ادب این سرزمین اند و نه بر میثاق باورهای إیمانی این مردم شریف!

آنان الگوی ما نیستند!

آنان کجا  می توانمند فرجام نیک و با سعادتی برای تربیت این جامعه  باشند؟ ایشان کجا می توانند به ادب و تربیت فرزند من و تو و تبار ما قامتی برکشانند؟! با کدام هنر؟ کدام ادب؟  کدام بُنیه؟ و کدام دانش؟  و کدامین اصالت؟ 

به قول جامی؛

ذات نایافته از هستی بخش

کی تواند که شود هستی بخش

دوستان خوبم!

فرصت را از دست ندهیم! 

روزی هم نوبت سفر ماست!

قانونی که کسی نمی تواند انکارش کند، دو قانون محکم، حاکم و استوار در همه سرزمین خداست و شرق و غرب هم نمی شناسد:

یک: فرصتها تکرار نمی شود...

دو: مرگ برای من و شما و همه آدمیان قطعیِ قطعی آست ...! شک نکنیم!

دیر با زود خبرمان را خواهند داد

چه خوشمان بیاید و چه نیاید!

مهم این نیست که در قطعه هنرمندان آرام بگیریم یا بیچارگان! 

مهم آنست که چگونه در خاک شویم؟

لجن یا فرشته؟!

انتخاب با خودمان است.

ارادتمند

امیرمهرداد خسروی


تبیان